به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ نشست هماندیشی «ابن خلدون و علوم اجتماعی، نگاهی انتقادی به روایت سید جواد طباطبایی» شنبه 21 اسفندماه با حضور محمدامین قانعیراد، قاسم پورحسن، حسن محدثی، سید جواد میری، بیژن عبدالکریمی، محمدعلی مرادی و رحیم محمدی در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد.
محمدی در این نشست طی سخنانی گفت: دکتر طباطبایی همیشه در کلاسهایش به این نکته که هر جا که هستید درباره آنجا بیندیشید تاکید داشت. وی برخلاف آن چیزی که دوستان مطرح کردند که کتابش روش ندارد، در کتاب میگوید که روش من تحلیل گفتار است و قطعاً مفاهیم برای او مهم هستند. در فلسفه قدیم ما اصطلاحها و مفاهیمی مانند مانع و مقتضی را میبینیم اما طباطبایی میگوید که من از شرایط امتناع حرف میزنم و این شرایط، شرایط تاریخی است یعنی مجموعهای از ساختارها، نهادها و گفتارها وجود دارد که بودن چیزی را ممکن و نبودن برخی چیزها را ممنوع میکند.
عضو هیات علمی دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی با بیان اینکه طباطبایی مکرر در کتاب، از ایران زمین و آینده آن صحبت میکند و در مقابل آن مغرب زمین را قرار میدهد، افزود: واژه ایران زمین را ما در فردوسی هم میبینیم اما فردوسی وقتی از ایران زمین سخن میگوید تفنن نمیکند اما فیلسوف امروزی وقتی آن را به کار میبرد تفنن است. امروزه دست اهل فلسفه از مفاهیمی که ایران را مفهومسازی کند خالی است و مجبور است به مفاهیمی دست ببرد که حال و شناخت ما را پنهان میکند.
محمدی با طرح این سوال که ابن خلدون با ایران چه نسبتی دارد گفت: طباطبایی در این باره از سه مفهوم سخن میگوید؛ او ابن خلدون را گاهی از سخنگویان اسلامی، از سخنگویان دوره اسلامی و دوره امپراتوری اسلامی میداند. اما آیا واقعا ابن خلدون سخنگوی دوران و تمدن بود؟ طباطبایی گفتار ابن خلدون را به مثابه گفتاری در تمدن اسلامی و با اغماض در تمدن ایرانی بررسی میکند و میگوید کوششهای نظری عمده ابن خلدون به دنبال تجربه ژرف او از وضع انحطاط همه سویه که همه ارکان امپراتوری اسلامی را فرا گرفته بود متوجه تحلیل تاریخی انحطاط یا علتشناسی انحطاط کرد و به همین دلیل به ضرورت تاسیس علم عمران پی برد.
این استاد دانشگاه افزود: ابن خلدون در مغرب اسلامی زیست میکرد اما ایران در کجای این تاریخ و دوره بود؟ از سال 615 به این طرف ایران به معنای یک تمدن و بخشی از جهان اسلام تقریبا از بین میرود. به این اعتبار باید این پرسش را که ابن خلدون چه نسبتی با ایران داشت مطرح کرد. آیا وقتی میاندیشید به ایران فکر میکرد؟ در همان زمانی که ابن خلدون زیست میکرد و به سه مفهوم بداوه، هزاره و دولت میاندیشید آیا ایران یک زیست بداوهای داشت؟
به گفته محمدی، گویا ایران در همان تاریخ که طباطبایی آن را تحت عنوان تاریخ اسلامی بیان میکند ایران نبوده است. پس طباطبایی نسبت قوی با ایران نداشته است. اساساً ایران در تفکری که طباطبایی میسازد نیست. اما چرا طباطبایی به این دام افتاد؟ به نظرم این اندیشه فوکویی است یعنی میگوید تاریخ اندیشه مینویسم و اندیشه ابن خلدون را به مثابه یک داده پیدا میکند و باید تاریخ انتقادی آن را بنویسد.
وی با بیان اینکه طباطبایی در این راه در دو دام افتاده اظهار کرد: یکی دام روشنفکران عرب بود که ابن خلدون برایشان مهم است. و برای ساختن تاریخی غیر تئولوژیک برای دنیای عرب بودند. دوم روشنفکران دینی یا سنتگرایان ایرانی بود که میخواستند در مقابل تمدن غربی بدیلی بسازند و چون فکر میکردند ابن خلدون در مقابل دورکیم، مارکس و وبر و... میتواند جامعهشناسی دیگری بسازد آن را مطرح کردند.
استاد دانشگاه تربیت دبیر شهید رجایی با اشاره به اینکه طباطبایی در این کتاب معاصرت را چگونه توضیح داده است، گفت: او میگوید امروز ما در شرایط بحران هستیم و مفهوم هگلی گسیختگی را به کار میبرد. ما فکر میکنیم آگاهی را هم میتوان مانند تکنولوژی انتقال داد در صورتی که این مفاهیم بسیار اندیشه ساقط کن، زندگی ساقط کن و... است. من فکر میکنم ردپای فوکو در این کتاب بیشتر از هگل است. وقتی که از مرگ سوژه سخن میگوید تفاوتش در این است که سوژه طباطبایی در ابتدا مرده است و شرایط تاریخ او را به هرکجا که بخواهد میبرد.
وی یادآور شد: طباطبایی وقتی از سنت میگوید یعنی از اندیشه سنت میگوید. اما جامعهشناسی وقتی از سنت میگوید یعنی از ساختار آن یعنی از خانواده، بازار و... سخن میگوید. بنابراین وقتی به سنت میرود آن چیزی را که بنیاد فلسفی و تئولوژیک ندارد میبیند. یعنی وضع اکنون ما نه بنیاد فلسفی دارد و نه بنیاد تئولوژیک! پس فیلسوف میگوید که در بحران هستیم در صورتی که جامعهشناسی به این صورت نمینگرد. جامعهشناسی میگوید تجدد ایرانی یک امر اجتماعی است و یک امر تئولوژیک و فلسفی نیست و فیلسوف باید به دنبال آن بدود.
محمدی در پایان با بیان اینکه نیازمند کاری مانند آنچه مارکس انجام داد هستیم گفت: هگل از ایده آغاز کرد، مارکس میگوید من از ماده شروع میکنم. شاید فیلسوف امروز ایران هم بایستی از بازاندیشی در بازار فلسفه آغاز کند. از پشت به این نهادها نگاه کند که به مثابه امر اجتماعی گشوده شده است. فیلسوف ما باید در بنیادهای اندیشه ایرانی بیندیشد یعنی همان کاری که مارکس کرد. اما پرسش این است که چرا فیلسوف نقطه آغازش را تغییر نمیدهد.
طباطبایی مفهوم «ایدئولوژیهای جامعه شناسانه» است
میری نیز در ادامه این مراسم با بیان اینکه پرسشی که در اینجا میتوان مطرح کرد این است که اگر «امتناع اندیشه» بر ما حاکم است پس اساساً اندیشه چگونه ممکن است؟ اگر امتناع به معنای Abstention است، این معنا از «امتناع» مفروض میدارد که «سوژه» هست که از واقعیت مستولی بر آن گریز میکند ولی در جای جای این اثر، طباطبایی اصرار میورزد که یکی از علل امتناع غیبت سوژه است. به عبارت دیگر فاعل امتناع کیست؟ پرسش دومی که میتوان طرح کرد مفهوم «سنت» است. این سنت چیست؟ آیا اساساً فقط یک سنت وجود دارد یا سنتهای بیشمار در یک تمدن در حال جاری و ساری هستند و اساساً آیا فقط یک خوانش از سنت ممکن است یا حتی در جهان پیشامدرن بسته جهان اسلام قرائتهای موازی از سنت جاری بود و این یک کاسه کردن سنت آیا خود نوعی دامن زدن به تصلب نیست؟
وی ادامه داد: طباطبایی، سینگولار کردن singular سنت را به دلایلی متدویک و سپس انتولوژیک انجام میدهد تا بتواند دوگانه سنت و مدرنیته را و آن هم از نوع یوروسنتریک آن را موجه کند و اگر نه مفهوم واحد و یکدست به نام سنت معنای جامعهشناختی ندارد و حتی وقتی آن را در قالب فلسفی معنا کنیم، نمیتوان یک سنت یکپارچه قائل شد. این قرائت از سنت مبتنی بر نگاه سوژه- ابژه یوروسنتریکی است که عقل یوروسنتریکی را تعقل میبیند ولی فهمهای دیگر را تهی از عقلانیت میپندارد.
این استاد دانشگاه با بیان اینکه طباطبایی مفهوم «ایدئولوژیهای جامعهشناسانه» است افزود: البته خود او اذعان میدارد که این مفهوم الکن است و تا پیدا شدن مفاهیم رساتر، مسامحتاً از این مفهوم استفاده میکند ولی مشکل من با این مفهوم الکن بودن آن نیست بلکه همردیف کردن «ایدئولوژی» و «جامعهشناسی» است. ببینید به یک معنا، هیچ فهمی غیرایدئولوژیک نمیتواند باشد و آن معنا این است که تمامی فهمهای ما همراه با مفروضات پشت صحنه و یا منظومههای ارزشی هستند ولی یکی از کارهای بینش جامعهشناسی این است که «من» را به حضور این پیش فرضها و الگووارههای ارزشی آگاه و سپس خودآگاه کند تا از این طریق فهم دیگری در ساحات گوناگون آن، جدای از ارزشیهای من ممکن شود. اما امکان جامعهشناسی به مثابه یک بینش در ایران را به یکباره و در یک جمله به ایدئولوژیهای جامعه شناسانه تحویل کردن، نمیتواند روشی فلسفی باشد بل خود نوعی هجمه ایدئولوژیک تلقی خواهد شد.
به گفته میری، یکی دیگر از بحثهای بسیار مهم طباطبایی «تسویه حساب» با روشنفکران ایرانی همچون شایگان، آل احمد، احسان نراقی و شریعتی است. او میگوید: «عمده نویسندگان معاصر کوشیدهاند تا در برابر امکان تجدد در اندیشه غربی، بازگشتی به سنت، تفسیری ایدئولوژیکی از آن را به عنوان شیوه امکانی از نوعی متفاوت اما در خلاف جهت تجدد عرضه کنند. این تفسیر تجدد ستیز از سنت که نویسندگانی با دیدگاههای گوناگون ... اما همسو در جهت تسویه حساب با تجدد نوپای ایرانی عرضه کردند...»
حال پرسش اینجاست که طباطبایی با چه الگووارهای از مدرنیته به سراغ متفکران ایرانی رفته است؟ به عبارت دیگر، آیا بحث تجدد ستیزی بوده است یا امکان خلق مدرنیتههای متکثر؟ یکی از بحثهای بسیار مهم در علوم انسانی جهانی امروزه تمایز بین westernization و modernization است، حال پرسش اینجاست که آیا شریعتی، به عنوان مثال، ضد پروسه غربی کردن بود یا ضد مدرنیزه کردن؟ مضاف بر این، پرسش مهمتر این است که آیا westernization خود نوعی از امکان ظهور مدرنیته است؟ به زبان دیگر، غربی شدن یکی از امکانهای مدرنیته است و امروزه با توجه به مطالعات تاریخی و فهم رابطههای فرهنگ و وضعیتهای متفاوت انسانی در مدنیت ها، این پرسش مطرح است که به جای modernity باید سخن از multiple modrernities به میان آمد ولی طباطبایی در این مورد هنوز بقاء بر میت سلوک میکند.
وی با تاکید بر اینکه در جای جای این اثر، میتوان علقههای پان ایرانیستی طباطبایی را در لابلای کلمات و جملات او یافت بیان کرد: یکی از مهمترین فرازهای این اثر بی نظیر نوع نگرش طباطبایی به ابن خلدون و حتی دوره اسلامی است. او میگوید: « ابن خلدون به طرح پرسش در درون سنت و با توجه به الزامات آن بسنده کرد. دلیل اساسی این امر، آن بود که ابن خلدون اندیشمند دوره اسلامی بود و نه دوران جدیدی که می بایست آغاز می شد و در مغرب زمین آغاز شد. (ص ۸۸)»
در پس نگاه طباطبایی به ابن خلدون و فهم منظومه فکری او، این ایده مستتر است که تاریخ یک خط سیر linear دارد و باید از منزل a به منزل b برود؛ در حالی که این یک شیوه از فهم تحولات تاریخی بشر است و فرمهای دیگر از فهم تاریخ هم ممکن است و هم مطلوب زیرا هیچ دلیل منطقی و فلسفی وجود ندارد که بایستگی دوران جدید را به مثابه یک تحول خطی توضیح و تشریح کند.
میری تاکید کرد: البته تمایز دیگری نیز در این نقل قول وجود دارد که بین مفهوم دوره و دوران شده است و طباطبایی هیچ اشارهای نمیکند که این تمایز از کی وام گرفته شده است؛ در حالی که ادبیات این مفهوم و استفاده چپها از این مفهوم قابل مناقشه است.
وی در پایان با بیان اینکه در طول این اثر بزرگ، طباطبایی دائما از «سنت» میگوید و تعریفی از آن به دست نمیدهد تا ما بفهمیم که قرار است چه چیزی را نسخ کنیم تا راه تجدد در مفهوم هگلی آن گشوده شود، گفت: اما در پایان کتاب، طباطبایی به چین اشاره میکند و در این اشارت نکاتی نهفته است که اگر به درستی درک شود، شاید بتوان ادعا کرد که هیچ قومی «سنت» به معنای اصیل کلمه را جز «غرب» نداشته است و ایران تنها سرزمینی بوده است که دارای سنت بوده است ولی نه ایرانی که وارد عالم اسلامی شده است بل «ایرانی» که به قول شادروان پورداود با!؟ فاصله خود را حفظ کرده بود و دچار در هم نژادی که ابوالقاسم فردوسی از آن وحشت داشت نشده بود.
طباطبایی مفاهیم مشخصی ندارد
محمدعلی مرادی در بخشی از این مراسم با بیان اینکه خود را شاگرد طباطبایی میداند، گفت: مطالعه این کتاب تحول اساسی در من ایجاد کرد. ولی هر شاگردی به هر حال از استادش میگذرد. من هم شاگرد شریعتی، طبری و مطهری بودهام اما این بدین معنی نیست که این آثار را نقد نکنیم.
وی ادامه داد: با اینکه اغلب طباطبایی را فیلسوف میدانند اما او خودش را در ساحت فیلسوف نمیبیند چون سنخ بحث فلسفی نمیکند. طباطبایی علوم سیاسی خوانده و تراژدی ما این است که کسی که علوم سیاسی خوانده متفکر قوم میشود.
وی افزود: من بارها به طباطبایی گفتم که مفاهیم مشخصی ندارد. گاهی از وضعیت سخن میگوید گاهی از شرایط! در حالی که وقتی بحث فلسفی میکنید باید شرایط را شفاف توضیح دهید و از نظر روشی نیز شرایط امکان و امتناع را شرح دهیم. امکان و امتناع مفهوم کلیدی تفکر سید جواد طباطبایی است. او این مفاهیم را از دوستدار گرفته است اما وقتی به مشکل بر میخورد میگوید که دوستدار از امتناع سخن میگوید اما او از امتناع!
این مدرس دانشگاه با اشاره به اینکه ما مبنایی را از فیلسوفی میگیریم و آن را بازسازی میکنیم اظهار کرد: این در حالی است که هنوز روشهای فلسفی در ایران باب نشده که چگونه میتوان یک فیلسوف را بازسازی کرد. طباطبایی هم به چنین موضوعی اشاره میکند اما در عمل موفق نمیشود.
وی با بیان اینکه هگل بنیانگذار علوم اجتماعی است، گفت: طباطبایی میگوید اگر ما قرار است روی سنت خودمان بایستیم باید چیزی را وارد دستگاهمان کنیم. حالا باید ببینیم چه چیزی را باید وارد دستگاه مفاهیم کنیم. درست در اینجاست که طباطبایی از بحث فلسفی عدول میکند. این من ایرانی که اینجا میخواهد بیاستد باید کجا بایستد؟ نقطه ثقل زمین کجاست؟ آیا میتوان در دوره کنونی جایی ایستاد؟ یا اینکه باید حتما جایی بایستیم و جهان را مشاهده کنیم؟
مرادی در پاسخ به این سوالات عنوان کرد: در جهان غربی من شکل گرفته و بر اساس آن مفاهیم تحلیل شده است. کانت گفت من فکر میکنم و به همین دلیل هستم. فیشته میگوید به محض اینکه نامی از من میبریم در درون خودش فکر کردن و هستن وجود دارد. این فرایند در ادامه به هگل میرسد او میگوید من چگونه میتواند به ما تبدیل شود.
وی افزود: اما ظلمی که به هگل شده این است که افرادی چون طباطبایی و عنایت آن را فرانسوی خواندهاند. هگل وقتی از من حرف میزند با دهها من درگیر میشود. منی که میخواهد، تاجر، هنرمند و ... شود تا زمانی که یکی از این منها بر دیگری غلبه کند. در اینجاست که هگل از خداوندگان بنده حرف میزند و در نهایت جامعه را درست میکند.
وی در بخش دیگری از سخنانش اظهار کرد: طباطبایی معتقد است ابن خلدون در سنت کلامی باقی مانده و آن را تبدیل به تئولوژی کرده است. در دستگاهی که سید جوادطباطبایی فکر میکند ما چیزی به اسم جامعهشناسی، اقتصاد و ... نداریم و همه اینها علم جامعهشناسی، علم اقتصاد و ... است.
به گفته مرادی، اگر بخواهیم این کتاب را نقد کنیم باید با آن همدلی داشته باشیم. طباطبایی معتقد است در تمدن ما سوژه شکل نگرفته است. در حالی که میتوان از طباطبایی پرسید که آیا ابن سینا در شکلگیری سوژه نقشی نداشته است؟ این بدین معنی است که انقلابی در ذهن ما شکل میگیرد و شکل رئالیسم دوران ارسطویی ندارد.
وی اضافه کرد: پایههای دانش غرب در آلمان ریخته شده و ما اگر بخواهیم نسبت پیدا کنیم باید بحثهای آلمانی را در فلسفه دنبال کنیم. ما در فرانسه و هند نمیتوانیم پرسشهای خودمان را دنبال کنیم.
وی با بیان اینکه یکی از ایرادات طباطبایی در این کتاب این است که از روشهای فلسفی استفاده نمیکند توضیح داد: مفاهیم در نگاه او دقیق نیست. به جز علامه طباطبایی که دقیق بحث میکند اغلب متفکران ما دقیق بحث نمیکنند. متفکران ما مانند شریعتی و طبری ایدئولوژیک بودهاند و نمیخواهند از دانش، تفکر علمی تولید کنند بلکه به دنبال بسیج نیروها برای رفتن به خیابان هستند.
مرادی با اشاره به اینکه وقتی میخواهیم متنی را بخوانیم باید در جایی بایستیم و بعد تمام دانش غرب را از خودمان دور کنیم گفت: چون دانش غربی روی ما ریخته است. اینجاست پرسش پدیدارشناسی در ما شکل میگیرد. اگر از ما مفاهیم غربی را بگیرند نمیتوانند هیچ کاری از پیش ببریم.
وی یادآور شد: طباطبایی میگوید که در مبانی ابن خلدون حرف میزند اما از سوژه سخن نمیگوید. ما امروز نمیتوانیم درباره علوم اجتماعی که طباطبایی از متفکران آن مانند نراقی سخن میگوید، حرف بزنیم چون اساساً اینها متفکران جدی در حوزه علوم اجتماعی نیستند. شایگان اساسا آدم جدی نیست.
این پژوهشگر فلسفه تاکید کرد: ما اگر بخواهیم در مبانی حرف بزنیم و پرسش خودمان را داشته باشیم باید ببینیم که علوم اجتماعی چگونه شکل میگیرد. باید ببینیم این خرد جدید ما چگونه خردی است؟ چون بعد از هایدگر نمیتوان از یک خرد خاص حرف زد. ما باید ببینیم که میتوانیم درباره من آنتولوژیک سخن بگوییم و بعد ببینیم که آیا میتوان با این من درباره جهان حرف زد؟
مرادی در پایان گفت: طباطبایی در این کتاب هیچگاه بحث فلسفی نمیکند در حالی که فلسفه این است که متون مختلف را بخوانیم و متناسب با پرسشهای اصلی خودمان تئوری استخراج کنیم. نگاه ما به ابن خلدون اگر در حوزه آنتروپولوژی صورت گیرد میتوان از این سخن گفت که او به چه کار میآید. باید دید آیا میتوان از نگاه اروپامرکزی که هگل از آن حرف میزند بیرون بیاییم؟
وی اظهار کرد: من ایرانی در جایی نمیایستد و روایتهای مختلف را جمع میکند و این مشکل ایران است. روشنفکران عربی هم در درگیری مداوم با غرب هستند و به همین دلیل در حوزه نظر منفعل هستند و در عمل گونه دیگری اقدام میکنند.
نظر شما